اندازه کسب و کار (قسمت اول)
یکی از واضح ترین روش هایی که کسب و کار ها در آن متفاوت هستند اندازه آنهاست. اکثر ما می دانیم برخی از کسب و کار ها بسیار کوچک هستند : کسب و کار یک نفره یا کسب و کار کوچک کمتر از پنج نفر. مثلا ممکن است کسب و کارهای کوچکی همچون یک شرکت طراحی وب، یک آرایشگر یا یک کسب و کار کوچک غذا، یک خرده فروش کوچک مانند یک فروشگاه صنایع دستی، فقط یک یا دو نفر را شامل شود. در اکثر کشورها، شرکت های کوچک و متوسط ، بیش از 90 درصد از تعداد کسب و کارها را تشکیل می دهند (بیش از 90 درصد از کارکنان را استخدام نمی کنند). در سمت دیگر مقیاس، کسب و کارهایی هستند که بسیار بزرگ هستند - شرکت های چند ملیتی که هزاران نفر را استخدام می کنند و در بسیاری از کشورهای مختلف فعالیت دارند. ما با اسامی برخی از آنها مانند مایکروسافت، سامسونگ، زیمنس، رنو و بسیاری دیگر از شرکت های بزرگ شناخته شده و کمتر شناخته شده آشنا هستیم. پس ، کسب و کارهای بسیاری از نظر اندازه، مابین این دو نوع کسب بزرگ و کوچک جای میگیرد.معیار مشخصی برای اندازه کسب و کارها وجود ندارد اما اندازه گیری های مختلفی وجود دارد که آنها برای اندازه گیری همه نوع کسب و کاری مناسب هستند. به عنوان مثال، اندازه کسب و کار براساس میزان سود آن فرض می شود که این یک شرکت سودآور است. درحالی که برخی معیارهای دیگر برای همه نوع کسبی صادق نیستند مانند ارزش بازار سهام یک کسب و کار، که به هیچ وجه برای همه شرکت ها نمیتوان تعمیم داد.پزشک کسب و کار همیشه از بهترین مقیاس ها برای شناخت کسب استفاده میکند.
دو اقدام که تقریبا برای تمام شرکت ها قابل اجرا هستند تعداد کارکنان و گردش مالی سالانه، یعنی کل ارزش فروش در طی یک سال است. این دو اندازه گیری همواره با یکدیگر همخوانی ندارند: برخی از بنگاهها دارای کارکنان بسیار کمی هستند که با این وجود به طور کلی حجم معاملات سالانه کمی را تولید می کنند. به عنوان مثال، یک بازار سهام تنها در بازار سهام می تواند در یک سال یک گردش بسیار بزرگ داشته باشد. سازمان های بین المللی ترکیبی از تعداد کارکنان و گردش مالی را برای تعریف اندازه یک کسب و کار استفاده می کند.
در برخی موارد چالش های کسب و کارهای کوچک و بزرگ خیلی متفاوت نیستند. یعنی اندازه کسب و کار مهم نیست.تمام کسب و کارها باید مطمئن شوند که آنها کالاها یا خدماتی را که مردم می خواهند بخرند، ارائه می دهند و درآمد کافی برای پوشش هزینه هایشان دارند و سودی به آنها تعلق می گیرد. با این حال، در موارد دیگر، کسب و کارهای کوچک بسیار متفاوت از کسب و کارهای بزرگ عمل می کنند.
کسب و کارهای کوچک اغلب متعلق به یک فرد هستند و توسط آن مدیریت می شوند. این «مدیر مالک» ممکن است بنیانگذار این کسب و کار باشد. مدیران مالک اغلب بیشتر از لحاظ احساسی در کسب و کار خود دخالت می کنند نسبت به مدیران شرکت های بزرگ متعلق به سهامداران ناشناس! در کسب و کارهای کوچک، مدیران اغلب درگیر فعالیت روزمره کسب و کار هستند. آنها همچنین تمایل دارند تا شخصا - اغلب همه - کارکنان را بشناسند. این در کسب و کارهای بزرگ متفاوت است، جایی که مدیران ارشد نمیتوانند شخصا تمام کارمندانشان را بشناسند.
در یک سازمان کوچک، نیازی به لایه های مختلف مدیریت وجود ندارد. در یک کسب و کار بسیار کوچک، ممکن است فقط "رئیس" و تعدادی از کارکنان باشد با این حال باز هم این تمایل وجود دارد که سبک های مدیریت غیر رسمی بیشتری را ایجاد کند. همچنین می تواند از لحاظ نوآوری مفید باشد؛ زیرا افراد در سراسر کسب و کار می توانند کار را با یکدیگر آسان تر کرده و ایده های جدید بتوانند سریع تر از سازمان های بزرگتر، که اغلب بوروکراتیک تر هستند، توسعه یافته و اجرا شوند. این یکی از دلایلی است که چرا بسیاری از نوآوریها از کسب و کارهای کوچک (اغلب جدید) به جای آنهایی که بزرگتر هستند، بیرون می آیند.
بنگاه های کوچکتر اغلب منابع مالی محدودی دارند. آنها باید بسیار مراقب باشند که چگونه پولشان را خرج می کنند و هر ماه پول کافی برای پرداخت کارکنان و تمامی صورتحساب هایشان دارند. این بدان معنی است که گاهی اوقات پول برای سرمایه گذاری بیشتر ندارند، حتی اگر این سرمایه گذاری ها در یک دوره نسبتا کوتاه باشد. این مسئله می تواند یک مشکل باشد زیرا می تواند توانایی کسب و کار برای یافتن فرصت های جدید - به عنوان مثال ایجاد ایده های جدید محصول - و یا برای حل چالش های جدید – را کاهش دهد.